دوباره وارد اتاق شدم و تنهایی و مبحوسی در بین چهار دیواری صورتی
بدن خسته ی خودم رو روی تخت رها می کنم حصار تنهایی هایم را کوچکتر می کنم پتو رو تا بالا روی سرم می کشم بالشم رو بغل می کنم و باز به ابر چشمانم اجازه می دهم که ببارند! زیر لب خدا خدا می کنم که فردای بی تو را دیگر نبینم
گیج و مبهوتم از نبودنت و کاش فردای بی تواز راه نمی رسید و هرگز بی تو نفس کشیدن را اینگونه تجربه نمی کردم این روزها آرزوی بزرگ من همه این است یا تورا در آغوش بگیرم یا بمیرم تقدیم به توئی که هرگز فراموشت نخواهم کرد ( نیلوفر)