سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش  که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگه رفته بود و پسر او را برای همیشه ترک کرده بود دختر با خود فکر می کرد که چه …………………دنیای

امروز صبح وقتی خدا پنجره آسمون رو باز کرد ازم پرسید چه آرزویی داری؟

گفتم:خدایا مواظب کسی که این پست رو می خونه باش چون خیلی برام عزیزه

تقدیم به نیلوفرگلم

 


نوشته شده در  یکشنبه 91/6/19ساعت  6:10 عصر  توسط ابراهیم 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سال نو مبارک
بعدازرفتنت
برگرد
فرشته کودک
دست خودم نیست
لبخند
برای تومینویسم
دوست داشتن
امروزتولد زیبا ترین دختر دنیاست
سال نو مبارک
[عناوین آرشیوشده]